روح مجرد، ص: 614
ايشان در اين سفر ميفرمودند: غالب مسائل معارف الهى بلكه همه آن مسائل بدون ادراك توحيد شهودى قابل ادراك نيست. مسأله جبر و تفويض و أمرٌ بَينَ الامرَين، مسأله طينت و خلقت، مسأله سعادت و شقاوت، مسأله قضا و قَدَر، مسأله لوح و قلم و عرش و كرسى، مسأله أزل و أبد و سَرمَد، مسأله ربط حادث به قديم، مسأله دعا و اجابت آن و أمثال ذلك از مسائل كثيرهاى كه در اين باب ذكر مىشود، همه و همه با توحيد حضرت حقّ جلّ و علا حلّ شده است و بدون آن لا ينحلّ است.
مثلاً در «صحيفه سجّاديّه» حضرت إمام زين العابدين عليه السّلام ميفرمايد:
وَ لَا تَرْفَعْنِى فِى النَّاسِ دَرَجَةً إلَّا حَطَطْتَنِى عِنْدَ نَفْسِى مِثْلَهَا! وَ لَا تُحْدِثْ لِى عِزًّا ظَاهِرًا إلَّا أَحْدَثْتَ لِى ذِلَّةً بَاطِنَةً عِنْدَ نَفْسِى بِقَدْرِهَا. [1]
«و مرا در ميان مردم به مقام و درجهاى بالا مبر، مگر آنكه به همان مقدار از مقام و درجه، مرا در نفْسم سقوط دهى و پائين آورى! و به من عزّت ظاهرى را در ميان مردم نده مگر آنكه به همان اندازه به من ذلّت باطنى و پستى و خوارى پنهانى در نفْسم عنايت كنى!»
اين تقاضا عين تمنّاى توحيد است. يعنى خداوندا چشم مرا به لقايت بگشا تا من ترا بنگرم و خودم را و خوديّتم را نبينم، و شهوداً و وجداناً ادراك كنم
__________________________________________________
[1] فقره چهارم از دعاى بيستم: دعاى مكارم الاخلاق
روح مجرد، ص: 615
كه: عزّت انحصار به تو دارد، و عزّت و ذلّت من از ناحيه تست نه از ناحيه من.
و أيضاً در «صحيفه» ميفرمايد:
وَ أَلْهِمْنَا الانْقِيَادَ لِمَا أَوْرَدْتَ عَلَيْنَا مِنْ مَشِيَّتِكَ؛ حَتَّى لَا نُحِبَّ تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ، وَ لَا تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ؛ وَ لَا نَكْرَهَ مَا أَحْبَبْتَ، وَ لَا نَتَخَيَّرَ مَا كَرِهْتَ- الدُّعاءَ. [1]
«و بما الهام بخش كه مطيع و منقاد تو گرديم در آنچه را كه از اراده و مشيّتت بر ما وارد مىسازى؛ بطوريكه دوست نداشته باشيم تأخير آنچه را كه زودتر به ما رسانيدهاى، و نه تعجيل آنچه را كه ديرتر به ما رسانيدهاى، و ناپسند نداشته باشيم آنچه را كه مورد محبّت تست، و نگزينيم آنچه را كه تو ناپسند دارى!»
واضح است تا وقتيكه شهود عينى توحيد براى انسان حاصل نشود اين درخواستها از لقلقه لسان تجاوز نمىكند، و اين حالات حقيقةً در انسان متمكّن نمىگردد؛ امّا بواسطه انكشاف توحيد أفعالى و اسمائى اين معانى پديدار مىآيد. بنابراين درخواست و طلب اين معانى، درخواست و طلب توحيد است.
و همچنين در «صحيفه» عرضه ميدارد:
وَ لَا تَشْغَلْنِى بِمَا لَا أُدْرِكُهُ إلَّا بِكَ، عَمَّا لَا يُرْضِيكَ عَنِّى غَيْرُهُ. [2]
«و مرا مشغول مدار به انجام كارى كه نمىتوانم آنرا بجاى بياورم مگر بواسطه كمك و معونت تو، از انجام كارى كه غير از آن كار، ترا از من خشنود نمىسازد!»
يعنى به من خودت را بشناسان تا بتوانم به كارى اشتغال ورزم كه ترا از من
__________________________________________________
[1] فقره پنجم از دعاى سى و سوّم كه دعاى استخاره مىباشد.
[2] فقره 108 از دعاى 47 از «صحيفه كامله سجّاديّة»
روح مجرد، ص: 616
خشنود گرداند، و در غفلت و نسيان از تو با كمك و معونت تو به كارهاى ديگر مشغول نشوم. و اين بدست نمىآيد مگر زمانيكه براى آدمى توحيد انكشاف پذيرد!
و أيضاً در «صحيفه» به ساحت عزّ ربوبىّ عرضه ميدارد:
لَكَ يَا إلَهِى وَحْدَانِيَّةُ الْعَدَدِ، وَ مَلَكَةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ. [1]
«اختصاص به تو دارد اى خداى من، وحدانيّت در ذات و اسم قادر صمد كه به نحو ثبوت و لا ينفكّ از تو قابل جدائى نيست.» [2]
__________________________________________________
[1] صدر فقره 10 از دعاى 28 از «صحيفه كامله سجّاديّة»
[2] سيّد عبد الله شبّر در كتاب «مصابيحُ الانوارِ فى حلِّ مُشكلاتِ الاخبار» ج 1، ص 191 تا ص 194 از طبع مطبعة الزّهراء- بغداد، به شماره حديث 27 اين فقره از دعا را از احاديث مشكله شمرده است و فرموده است:
ظاهر اين دعا منافات دارد با اتّفاقى كه اهل توحيد، نفى وحدت عدديّه را از خداوند تعالى نمودهاند، و عقل و نقل هم دلالت بر نفى دارند؛ به علّت آنكه حقيقت وحدت عدديّه و معروض آن، هويّات عالم امكان است فَهى قُصارَى الممكنِ بالذّات، و امّا آنچه بر حقّ تعالى اطلاق مىشود وحدت حقيقيّه است.
و امّا نقل، پس كلام أمير المؤمنين عليه السّلام است در برخى از خطبههاى خود: الْواحِدُ بِلا تَأْويلِ عَدَد، و در برخى از آنها: واحِدٌ لا بِعَدَدٍ، قائِمٌ لا بِعَمَدٍ؛ و آنچه را كه صدوق در «توحيد» و «خصال» و «معانى الاخبار» با إسناد خود از شُرَيح بن هانى روايت كرده است كه او گفت:
در روز جنگ جمل يك مرد أعرابى بسوى أمير المؤمنين عليه السّلام برخاست و گفت: يا أمير المؤمنين! آيا تو ميگوئى خدا واحد است؟! مردم بر وى حمله ور شدند و گفتند: اى أعرابى! آيا نمىبينى گرفتاريهاى فكرى را كه امروز أمير المؤمنين را احاطه كرده است؟! حضرت فرمود: او را واگذاريد به حال خود؛ چرا كه آنچه را كه أعرابى ميخواهد همان چيزى است كه ما از اين قوم ميخواهيم. سپس فرمود: اى أعرابى! كلام در اينكه خداوند واحد است بر چهار گونه است؛ دو گونه از آن درباره خدا جائز نيست، و دو گونه از آن درباره خدا ثابت است.
امّا آن دو گونهاى كه جائز نيست يكى كلام گويندهاى كه ميگويد: واحد است، و از اين وحدت، وحدت باب أعداد را اراده كرده است. اين جائز نيست. زيرا كه آنچه ثانى ندارد، در باب اعداد داخل نمىشود. آيا نمىبينى آنكه را كه مىگويد: إنَّه ثالثُ ثَلاثة كافر است. و ديگر آنكه كلام گويندهاى كه ميگويد: او يكى است از مردم و او اراده نوع از جنس را نموده است. و اين جائز نيست. به علّت آنكه تشبيه است و پروردگار ما أجلّ از تشبيه است.
و امّا آن دو گونهاى كه وحدت در خدا ثابت است يكى كلام گويندهاى كه ميگويد: خدا يكى است كه در ميان اشياء شبيهى ندارد؛ چنين است پروردگار ما عزّ و جلّ. و ديگرى كلام گويندهاى كه ميگويد: خدا أحَدىّ المعنى است يعنى نه در وجود و نه در عقل و نه در وَهْم قسمت نمىپذيرد؛ خداى ما عزّ و جلّ اينطور است.
و آن معنى اوّلى را كه حضرت نفى نموده است همان وحدت عدديّه است به معنى آنكه از براى او در نوع خود، ثانى دارد. و آن معنى دوّمى را كه حضرت نفى كرده است، مراد آنستكه او صنفى در نوع خود نيست. چون در لغت، صنف به معنى نوع اطلاق ميشود، و همچنين جنس بر نوع اطلاق مىشود همانطور كه به مرد رومى گفته ميشود اين يكى از مردم است يعنى صنفى از اصناف مردم است. و آن دو معنى از وحدت كه در خدا ثابت است، اوّل از آنها اشاره به نفى شريك است و دوّم از آنها اشاره به نفى تركيب است. و به هر حال علماء ما براى توجيه مُفاد اين فقره شريفه وجوهى را ذكر نمودهاند.- انتهى.
در اينجا مرحوم شُبَّر هشت وجه ذكر ميكند كه بنابر هر يك از آن وجوه، معنى وَحْدانيّةُ العدد استوار ميشود. و به نظر حقير أحسن آنها وجه هفتم است كه از فاضل شريف سيّد عليخان مدنى نقل كرده است با توضيح مفصّلى كه مراد اينستكه: إنَّه لا كَثرةَ فيكَ، أى لا جُزءَ لكَ و لا صفةَ لك تَزيدان علَى ذلِك.
روح مجرد، ص: 617
هم وحدانيّت خدا، و هم اسم قادر و صَمَد و صفت قدرت و صمدانيّت، براى انسان معلوم نمىشود مگر به طلوع نور توحيد.
و أيضاً به پيشگاه قدس رُبوبىّ معروض ميدارد:
اللَهُمَّ يَا ذَا الْمُلْكِ الْمُتَأَبَّدِ بِالْخُلُودِ- تا ميرسد به اينجا كه عرضه ميكند: ضَلَّتْ فِيكَ الصِّفَاتُ، وَ تَفَسَّخَتْ دُونَكَ النُّعُوتُ، وَ حَارَتْ فِى كِبْرِيَائِكَ لَطَائِفُ الاوْهَامِ. [1]
«بار خداى من! اى آنكه در مُلك و پادشاهى تا ابد جاودان و مخلّد
__________________________________________________
[1] فقره 1 و 7 از دعاى 32 از «صحيفه كامله سجّاديّة»
روح مجرد، ص: 618
ميباشى!- صفات در تو گم و ناپديد شد، و نعت و اوصاف قبل از آنكه به ذات أقدست برسد مضمحلّ و پاره پاره و نابود گشت، و انديشههاى دقيق و افكار لطيف جستجوگر، در عظمت و كبريائيّتت سر به گريبان تحيّر و سرگردانى نهاد.»
در اينجا معلوم است كه اينگونه توصيف خدا بدون مشاهده عينيّه و رويت قلبيّه، غير ممكن است.
و نيز عرضه ميدارد:
أَنْتَ الَّذِى لَا تُحَدُّ فَتَكُونَ مَحْدُودًا، وَ لَمْ تُمَثَّلْ فَتَكُونَ مَوْجُودًا. [1]
«تو آن موجودى نيستى كه اندازه و مقدار ترا فرا گيرد تا محدود شوى، و مجسَّم نمىباشى تا محسوس گردى!» [2]
__________________________________________________
[1] صدر فقره 19، از دعاى 47 (دعاى روز عرفه) از «صحيفه كامله سجّاديّة»
[2] مرحوم آية الله حاج ميرزا أبو الحسن شعرانى در تعليقه خود ص 170 تا ص 173 در شرح فقره 19 از دعاى چهل و هفتم از «صحيفه سجّاديّه»: وَ لَمْ تُمَثَّلْ فَتَكونَ مَوْجودًا گويد:
لَمْ تُمَثَّلْ فَتَكونَ مَوْجودًا، موجود اسم مفعول از وَجَدَ يَجِدُ به معنى يافتن و حسّ كردن است. و اطلاق موجود بر خداوند تعالى به اين معنى جائز نيست. امّا در اصطلاح به معنى بود و هست باشد، و بدين معنى خداوند موجود است و مقابل آن معدوم باشد.
و طوائف اسلام، اسماء خداوند را توقيفى دانند. يعنى هر نام را بى رخصت بر خداوند تعالى اطلاق نكنند هر چند صفت و مبدأ آن در خداوند باشد؛ مانند إِنَّ اللَهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْولَهُم، با اين حال او را مشترى نتوان گفت مگر براى بيان فعل، نه تسميه: يعنى آنكه مشترى از نامهاى خدا باشد. و ءَ أَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ و أَمْ نَحْنُ الزرِعُونَ، خداوند خود را در مقام بيان فعل، زارع خواند امّا در تسميه نمىتوان او را زارع ناميد. و در همين دعاى مبارك پس از چند سطر خدا را به حَكيمٌ ما أعْرَفَكَ وصف كرد، امّا او را عارف نتوان گفت.
چون در مقام تسميه هر لفظ دلالت بر مقام ذات و تعيين آن ميكند مستقلّا با نظر غير مستقلّ به صفت. امّا در مقام توصيف و بيان أفعال، دلالت بر فعل و صفت ميكند به نظر مستقلّ و دلالت بر ذات ميكند به نظر غير مستقلّ. از اينجهت بين تسميه و توصيف فرق بسيار است. چنانكه اگر وزير يا تاجرى دست خود را بسيار مىشويد ميتوان گفت: هو يَغسِلَ يَدَه كَثيرًا امّا نمىتوان گفت: او غَسّال است. و مرحوم فيض علَيه الرّحمة پس از لَمْ تُمَثَّلْ فَتَكونَ مَوْجودًا گفت: لانَّ ما يَقبَلُ التَّمَثُّلَ يَقبَلُ الإيجادَ؛ گويا تمثّل را به معنى مانند داشتن و موجود را به معنى «موجَد» اسم مفعول از باب إفعال به معنى هستى يافته و موجود شده گرفته است. و حاصل معنى اين ميشود كه: تو مانند ندارى تا آنكه مخلوق باشى. و سيّد شارح علَيه الرّحمه وجود را چنانكه ما گفتيم به معنى ادراك كردن آورده، امّا تمثّل را مانند فيض رحمَه اللهُ به معنى مانند داشتن دانسته است و از او عجيب است؛ و الجوادُ قد يَكبو.
و مُمَثَّل به معنى بر پا ايستاده و تمثال از همان مادّه است. در «نهاية» ابن أثير گويد: فى الحديث: فَقامَ النَّبىُّ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ مُمَثَّلًا يُروَى بكَسر الثّاء و فَتحها أى مُنْتصِبًا قائِمًا. و فيه: أشدُّ النّاسِ عذابًا مُمَثِّلٌ أى مُصَوِّرٌ. و يُقال: مَثَّلْتُ بِالتَّثْقيلِ و التَّخفيفِ، إذا صَوَّرْتَ مِثالًا. و التِّمْثالُ الاسم مِنه. و در حواشى داماد عليه الرّحمة در تفسير اين كلمه چيزى نيافتم.
روح مجرد، ص: 619
تا ميرسد به اينجا كه عرضه ميدارد:
سُبْحَانَكَ لَا تُحَسُّ وَ لَا تُجَسُّ وَ لَا تُمَسُّ، وَ لَا تُكَادُ وَ لَا تُمَاطُ وَ لَا تُنَازَعُ وَ لَا تُجَارَى وَ لَا تُمَارَى وَ لَا تُخَادَعُ وَ لَا تُمَاكَرُ. [1]
«منزّهى تو اى خداوند! به حسّ در نمىآئى، و لمس نمىشوى، و دستى به تو نميرسد، و نيرنگ و حيله كسى در تو اثر ندارد، و چيزى ترا دور نمىسازد و منازعه و مقابله و برابرى با تو نمىكند و به جدال و دعوا با تو بر نمىخيزد و تو را گول نميزند و فريب نميدهد و با تو مكر و تزوير و نيرنگ نمىبازد.»
اينگونه خطاب با خدا بطور جدّ و يقين هنگامى دست ميدهد كه توحيد براى گوينده منكشف شده باشد.
و مثلاً در «صحيفه ثانيه علويّة» از أمير المؤمنين عليه السّلام اين دعا وارد است كه:
يَا مَنْ لَيْسَ مَعَهُ رَبٌّ يُدْعَى، يَا مَنْ لَيْسَ فَوْقَهُ خَالِقٌ يُخْشَى، يَا مَنْ لَيْسَ دُونَهُ إلَهٌ يُتَّقَى، يَا مَنْ لَيْسَ لَهُ وَزِيرٌ يُرْشَى، يَا مَنْ لَيْسَ لَهُ نَدِيمٌ يُغْشَى،
__________________________________________________
[1] فقره 27 از دعاى 47 (دعاى روز عرفه) از «صحيفه كامله سجّاديّة»
روح مجرد، ص: 620
يَا مَنْ لَيْسَ لَهُ حَاجِبٌ يُنَادَى؛ يَا مَنْ لَا يَزْدَادُ عَلَى كَثْرَةِ السُّؤالِ إلَّا كَرَمًا وَ جُودًا، يَا مَنْ لَا يَزْدَادُ عَلَى عَظِيمِ الذَّنْبِ إلَّا رَحْمَةً وَ عَفْوًا! وَ أَسْأَلُهُ مَا أَحْبَبْتُ، فَإنَّهُ قَرِيبٌ مُجِيبٌ! (1)
__________________________________________________
(1) «صحيفه ثانيه علوّية» محدّث نورى از ص 115 تا ص 117 ميگويد:
اين دعا دعائى است كه حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام در ليلةُ المبيت كه در رختخواب رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم خوابيدند، خواندند. بنابر آنچه را كه من ديدم در مجموعهاى كه همه آن منقول است از خطّ شمس الفقهاء شيخنا شهيد اوّل نقلًا از كتاب «استدراك» كه از بعض قدماء اصحاب ماست از آنانكه از جعفر بن قولوَيه روايت مىكنند. شهيد رحمَهُ الله ميگويد: من با اسناد مؤلّف كتاب «استدراك» تا أعمَش روايت ميكنم از او كه چون منصور دوانيقى او را به نزد خود طلبيد، وى تحصيل طهارت كرد و كفن پوشيد و حنوط كرد و به نزد او رفت. منصور به او گفت: در وقتيكه ما در بنى حمان بوديم، آن حديثى را كه جعفر بن محمّد عليهم السّلام بيان كرد براى من بيان كن. أعمش گفت: به منصور گفتم كدام احاديث را مىگوئى؟ منصور گفت: حديث اركان جهنّم را. أعمش گفت: آيا مرا از گفتن آن معفوّ نميدارى؟! منصور گفت: ابداً چارهاى از گفتن آن ندارى! أعمش گفت: جعفر بن محمّد از پدرانش عليهم السّلام از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم براى ما روايت كرد كه: آنحضرت فرمود: جهنّم هفت در دارد؛ و آن هفت اركانى هستند براى هفت فرعون. در اينحال أعمش ذكر كرد نمرود بن كنعان: فرعون خليل الرّحمن، و مصعب ابن وليد: فرعون موسى، و أبو جهل بن هِشام، و «أ»، «ب» [1]، و ششمين آنها يزيد كشنده پسرم؛ و أعمش ميگويد: در اينجا سكوت كردم. منصور به من گفت: فرعون هفتم؟! گفتم: مردى از اولاد عبّاس كه خلافت را عهده دار مىشود و ملقّب است به دوانيقى، و نامش در خلافت منصور است. منصور گفت: راست گفتى؛ اينطور جعفر بن محمّد براى ما حديث نمود. أعمش ميگويد: در اينحال منصور سرش را بلند كرد و ديديم كه يك جوان نو رسيده كه هنوز در صورتش مو نروئيده بود و من از او زيباتر نديده بودم در برابر اوست. منصور
گفت: بنابراين اگر من يكى از درهاى جهنّم ميباشم اين جوان را باقى نمىگذارم و اين جوان علوى حسينىّ بود. جوان گفت: اى أمير المؤمنين! من به حقّ پدرانم از تو ميخواهم تا از من درگذرى! منصور از پذيرش إبا كرد و به مرزبان امر قتل او را صادر كرد. چون مرزبان دستش را به سوى او دراز كرد جوان دو لبش را به كلامى به حركت آورد كه من نفهميدم چه بود، و ناگهان مانند پرندهاى كه به پرواز آيد از دست مرزبان پريد و ناپديد شد.
أعمش ميگويد: من آن جوان را پس از چند روز ديدم و به او گفتم: ترا سوگند ميدهم به حقّ أمير المؤمنين عليه السّلام كه آن كلامى را كه گفتى به من تعليم كنى. جوان به أعمش گفت: آن دعاى محنت است كه اختصاص به ما اهل بيت دارد؛ و آن دعائى است كه أمير المؤمنين عليه السّلام در هنگاميكه در بستر رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم خوابيد قرائت نمود، و آن دعا اينست: يا مَنْ لَيْسَ مَعَهُ رَبٌّ يُدْعَى- تا آخر دعاء. شيخ طوسى در «مصباح المتهجّد» ص 415 تا ص 417 دعائى را براى سحرهاى ماه مبارك نقل كرده است به نام دعاى إدريس عليه السّلام و در پايان آن فقرات ذيل مىباشد: يا مَنْ لَيْسَ مَعَهُ رَبٌّ يُدْعَى، وَ يا مَنْ لَيْسَ فَوْقَهُ خالِقٌ يُخْشَى، وَ يا مَنْ لَيْسَ دونَهُ إلَهٌ يُتَّقَى، وَ يا مَنْ لَيْسَ لَهُ وَزيرٌ يُؤْتَى، وَ يا مَنْ لَيْسَ لَهُ حاجِبٌ يُرْشَى، وَ يا مَنْ لَيْسَ لَهُ بَوّابٌ يُنادَى، وَ يا مَنْ لا يَزْدادُ عَلى كَثْرَةِ الْعَطاءِ إلّا كَرَمًا وَ جودًا، وَ لا عَلَى تَتابُعِ الذُّنوبِ إلّا مَغْفِرَةً وَ عَفْوًا؛ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ وَ افْعَلْ بى ما أنْتَ أهْلُهُ، إنَّكَ أهْلُ التَّقْوَى وَ أهْلُ الْمَغْفِرَةِ.
[1] علّامه مجلسى رحمةُ الله علَيه اين روايت را در «بحار الانوار» (ج 47، ص 309، حديث 29) بلاواسطه از «استدراك» نقل كرده و در آنجا عبارت: «أ»، «ب» را به لفظ: «الاوّل» و «الثّانى» آورده است.
روح مجرد، ص: 621
«اى كسيكه با او پروردگار دگرى نيست كه خلائق او را بخوانند، اى كسيكه بالاى او خالقى نيست كه از وى بترسند، اى كسيكه پائين او معبودى نيست تا از او بپرهيزند، اى كسيكه از براى او وزيرى نيست كه رشوه دهندش، اى كسيكه از براى او نديمى نيست تا عرض حاجات به نزدش برند، اى كسيكه از براى او حاجبى نيست كه او را صدا زنند، اى كسيكه در اثر كثرت سوالها و عرض حاجتها از ناحيه او زياد نمىشود مگر زيادى جود و كرم، اى كسيكه در برابر عظمت گناه از ناحيه او زياد نمىشود مگر زيادى عفو و رحمت! و من از او تقاضا دارم و تمنّا ميكنم كه آنچه را كه دوست دارم برآورد و حاجتم و مُرادم روا نمايد، چرا كه او خدائى است نزديك و جواب دهنده!»
اينگونه توصيف ابداً امكان ندارد مگر براى كسيكه بالوجدان خدا را در
روح مجرد، ص: 622
تمام عوالم، واحد أحد فَرد صَمَد لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يولَدُ وَ لَمْ يَكُن لَهُ كُفُوًا أحَدٌ مشاهده كند كه در دست هيچ موجودى به قدر ذرّه خردلى قدرت نيست و علم و اختيار نيست، و اوست الْمَلِكُ الحَىُّ الْقَيُّومُ.
در خاتمه دعاى ابو حمزه ثمالى مروىّ از حضرت امام علىّ بن الحسين سيّد السّاجدين عليهما السّلام كه از جمله ادعيه سحرهاى ماه مبارك رمضان است از خدا ميخواهيم:
اللَهُمَّ إنِّى أَسْأَلُكَ إيمَانًا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِى، وَ يَقِينًا حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَنْ يُصِيبَنِى إلَّا مَا كَتَبْتَ لِى، وَ رَضِّنِى مِنَ الْعَيْشِ بِمَا قَسَمْتَ لِى؛ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ. [1]
«بار خدايا! من از تو مسألت دارم ايمانى را به من بدهى كه خودت بواسطه آن ايمان در دل من بيائى و بالمباشره قلب مرا تصرّف نمائى، و يقينى را كه با آن بدانم كه هيچ گزندى و واردهاى به من نمىرسد مگر آنچه را كه تو براى من مقدّر نمودهاى، و مرا از زندگانى به مقدارى كه براى من معيّن نمودهاى و بهره دادهاى راضى و خشنود گردانى؛ اى خداوند أرحم الرّاحمين!»
باشَرَ يُباشِرُ مُباشَرَةً يعنى پوست بدن و بشره را به جائى رساندن؛ مثل بَشِرُوهُنَّ [2] «با زنان مباشرت كنيد» و پوست بدن را به بدن آنها برسانيد، كه كنايه از جماع و آميزش است. وَ لَا تُبَشِرُوهُنَّ [3] همين معنى را دارد.
در اينجا حضرت سجّاد عليه السّلام عرضه ميدارد: خداوندا! به من
__________________________________________________
[1] «مصباح المتهجّد» شيخ طوسى، ص 401 تا ص 413، و اين فقره در پايان دعاست؛ و «زاد المعاد» مجلسى، خطّ أحمد تبريزى ص 47 تا ص 53، و فرموده است: اين دعا را شيخ طوسى و ديگران روايت كردهاند؛ و أيضاً در «مفاتيح الجنان» محدّث قمّى از ص 186 تا ص 198 از «مصباح» شيخ روايت نموده است.
[2] قسمتى از آيه 187، از سوره: 2 البقرة: فَالْئنَ بَشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَهُ لَكُمْ
[3]. قسمتى از آيه 187، از سوره 2: البقرة: وَ لَا تُبَشِرُوهُنَّ وَ أَنتُمْ عكِفُونَ فِى الْمَسَجِدِ.
روح مجرد، ص: 623
ايمانى عطا كن كه اينطور باشد كه خودت در دل من داخل شوى، و مباشرت در دل من كنى؛ و تمام افكار و آراءِ من، آراء و افكار تو باشد!
آيا تصرّف خدا دل مؤمن را بطور مباشرت، معنىاى غير از انكشاف حقيقت توحيد در تمام مراحل آن از توحيد ذاتى و اسمائى و صفاتى و أفعالى ميتواند داشته باشد؟! [1]
و عجيب اينجاست كه در تمام دعاهاى شبهاى دهه آخر شهر مبارك رمضان از شب بيست و يكم تا سىام، اين دعا در تمام آن أدعيه با عين همين عبارت تكرار شده است. بدين معنى كه چون دهه سوّم افضل اوقات ماه رمضان است و مرد مؤمن صائم بواسطه تقرّب به خدا و دعا و مناجات و قرائت قرآن و غيرها روحش صفا پيدا كرده است، اينك قابل استفاضه از فيوضات غيبيّه الهيّه شده و لياقت اينگونه دعا را پيدا كرده است كه از خدايش بخواهد كه رفع جميع حجابها را از او بنمايد، و او را به مقام توحيد كامل برساند، و ذات أقدسش در قلب وى متجلّى گردد. و حقّاً اين فوز عظيمى است.
ملاحظه كنيد عين اين عبارت مكرّره را در تمام دعاهاى اين دهه مباركه كه بركتش از دو دهه پيشين افزون است:
أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تَجْعَلَ اسْمِى فِى هَذِهِ اللَيْلَةِ فِى السُّعَدَآءِ، وَ رُوحِى مَعَ الشُّهَدَاءِ، وَ إحْسَانِى فِى عِلِّيِّينَ، وَ إسَاءَتِى مَغْفُورَةً؛ وَ أَنْ تَهَبَ لِى يَقِينًا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِى، وَ إيمَانًا يُذْهِبُ الشَّكَّ عَنِّى، وَ تُرْضِيَنِى بِمَا قَسَمْتَ لِى! [2]
__________________________________________________
[1] در كتاب «أحاديث مثنوى» ص 26 گفته است:
حديث لا يَسَعُنى أرْضى وَ لا سَمائِى؛ وَ يَسَعُنى قَلْبُ عَبْدِىَ الْمُؤْمِنِ را سهروردى در «عَوارفُ المعارف» كه در حاشيه «إحياء العلوم» ج 2، ص 250 طبع شده است، آورده است.
[2] اين ده دعا را شيخ طوسى در «مصباح المتهجّد» ص 435 تا ص 439 در تحت عنوان الدّعاءُ المُختصُّ بالعَشرِ الاواخِر ذكر كرده است. و مجلسى در «زاد المعاد» ورق 72 تا ورق 74 نقل كرده و فرموده است: به سندهاى معتبر در هر شب از دهه آخر دعاى مخصوصى از حضرت صادق عليه السّلام وارد شده است و بر مطالب دنيا و آخرت مشتمل است. و محدّث قمّى در «مفاتيح الجنان» ص 228 تا ص 233 آورده و فرموده است: و از جمله اين دعاهاست كه در «كافى» مسنداً و در «مُقنعه» و «مصباح» مرسلًا نقل شده كه ميگوئى: . . .
روح مجرد، ص: 624
«من از تو تقاضامندم اينكه درودت را بر محمّد و آل محمّد بفرستى، و نام مرا در اين شب در زمره سُعَداء، و روح مرا در جمله شهداء قرار دهى، و نيكوئى و احسان مرا در مكانى رفيع بپذيرى، و گناه و سيّئه مرا در مورد غفرانت بگذارى، و به من يقينى را عنايت كنى كه با آن خودت در دل من و انديشه من مباشرت داشته باشى، و به من ايمانى را مرحمت فرمائى كه با آن شكّ و ريب از من زدوده گردد، و مرا به آنچه سهميّه من از رزق و روزى و مقدّرات معيّن نمودهاى راضى و خرسند كنى!»
آيا هيچ تا به حال در اين فقره از دعاى أبو حمزه ثمالى فكر كردهايم كه چه ميخواهد عرض كند؟:
مَعْرِفَتِى يَا مَوْلَاىَ دَلِيلِى عَلَيْكَ، وَ حُبِّى لَكَ شَفِيعِى إلَيْكَ؛ وَ أَنَا وَاثِقٌ مِنْ دَلِيلِى بِدَلَالَتِكَ، وَ سَاكِنٌ مِنْ شَفِيعِى إلَى شَفَاعَتِكَ!
«اى مولاى من و سيّد و سالار من! راهنماى من بر ذات أقدست شناخت من بوده است، و معين و مددكار من در وصول به تو محبّت من بوده است؛ امّا پشتيبان من در شناختم شناختى است كه تو به من دادى، و آرام بخش من در معاونت و مددكاريم معاونت و مددكارىاى است كه از ناحيه تو به من رسيده است!»
در اينجا حضرت عرضه ميدارد: من براى وصول به مقام قرب بايد تو را بشناسم، و آنچه مرا به تو دلالت نموده است شناسائى خودم بوده است، و
روح مجرد، ص: 625
آنچه مرا در اين وصول يارى كرد محبّت خودم بوده است. امّا اين شناسائى و اين محبّت چون از ناحيه من است قيمت ندارد؛ زيرا من موجودى هستم محدود و متعيّن و ضعيف و جاهل كه نه آن شناخت به كارم مىآيد، و نه آن محبّت توانِ آنرا دارد كه مرا به منزل برساند!
وليكن چون ميدانم و وثوق دارم كه تو اوّل خود را به من نماياندى تا من سپس ترا بشناسم، و تو اوّل به من محبّت فرمودى تا من مُحِبّ تو شوم؛ لهذا اين شناخت و محبّت ذى ارزش است و مرا به مقصود واصل ميكند، زيرا كه از ناحيه تست نه از ناحيه من!
و در حقيقت اين فقره تفسير و توضيح فقره صدر دعاست كه عرض ميكند:
بِكَ عَرَفْتُكَ، وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِى عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِى إلَيْكَ؛ وَ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ!
«من با تو ترا شناختم، و تو بودى كه مرا بر ذات أقدست رهنمائى كردى و مرا به سوى خودت خواندى؛ و اگر تو نبودى من نميدانستم تو چه ميباشى!»
اين فقرات همه دلالت بر نياز و لزوم تجلّى ذاتى دارد براى رفع حجب امكانيّه نورانيّه و ظلمانيّه. و بدون تجلّى ذات حقّ متعال كه بدان لقاء الله و شهود باطنى گويند تا برسد به آخرين درجه از درجات فناءِ فى الله و پس از آن بقاءِ بالله، تحقّق ايمان كامل و شناخت واقعى بارى تعالى مستحيل است. اينست معنى توحيد، و عرفان، و معرفت، و لقاء، و وصول، و كشف وحدت وجود حقّ، و أمثال ذلك من العبائر كه در ألسنه متداول و در كتب مسطور و در دلها ممهور است.